: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
ندا [163]سحر [154]سیماب [227][آرشیو(3)] : لوگوي وبلاگ : : لينك دوستان من : ***پاییز طلائی***اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزارنوید شاهد : لوگوي دوستان من : : آرشيو يادداشت ها : I FOUND GOD TODAYTo friendsزندگی...کلاس فلسفه و توپمولانااز همه چیز دلپذیر ترخدادستان دعا کنندهسخنانی گرانبهااهدای عضوچهارشنبه سوری پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید آیا می دانی مومن کیست؟ یکشنبه 87 اردیبهشت 22 ساعت 6:4 عصر 1-هنگام تسلط و توانایی ،گذشت می کند2-رفتارش ملایم است3- شیوه زندگی و راه رفتنش آمیخته با فروتنی است4- حاضر است خود را به زحمت بیندازد تا دیگران در آسایش باشند5- در دوستی،خالص است6- در پیمان ،استوار است7- در داوریها ستم نمی ورزد و جانبداری نمی کند8- در بزنامه زندگی اقتصادی خود اندیشه و تدبیری نیکو دارد9- در نبودن اشخاص ،حقوق آنان را رعایت می کند10-عذر پذیر است11- بسیار بخشنده است بی آنکه اسرافگر باشد یا زیاده روی کند12- نسبت به درماندگان بسیار مهربان و دلسوز است13- در هر مشکلی میتوان به یاری او دل بست14- اگر از کسی خوبی دید ،از آن یاد می کند15- کسی را که با او مشورت می کند به راهی که خیر و صلاح میداند ،آشنا میسازد16- پرده کسی را نمی درد17- در اسرار مردم امین و امانتدار است18- از زورگویی ،دروغ و نادانی می پرهیزد19- دانش و شکیبایی را باهم بکار میبرد20- با دیگران با خلق و خوی خوش رفتار میکند21- نسبت به زیردستان خود سخت گیری و بدرفتاری نمی کند22- او را از کسالت و بی حالی دور می بینی23- از روش نیکوکارانی که پیش از اووجود داشته اند،پیروی می کند24- هیچ کار نیک را برای ریا و خودنمایی انجام نمی دهد25- هیچ اقدام خیری را از سر شرم وا نمی نهد26- نه متکبر و خودخواه است و نه حیله گر و مکار27- جز به راست ،سخن نمی گوید28- شکم پرستی ،او را به رسوایی نمی کشاند29- بخل نمی ورزد30- در کارهایش شتاب و عجله نمی کند31- پرخاشگر نیست32- با سخنان ناسزا کسی را نمی رنجاند33- نه عیبجوی مردم است و نه پشت سر آنان بدگویی می کند34- سست و سهل انگار نیست35- در اموری که به او مربوط نیست،دخالت نمی کند36- در سختی،سستی به او دست نمی دهد37- در آسایش،خود را فراموش نمی کند و مغرور نمی شود38- از یک سوراخ،دو بار گزیده نمی شود39- در هنگام بی نیازی،میانه روی را از دست نمی دهد40- در تنگدستی،عزت نفس خود را پاس می دارد41- اگر می پرسد،مقصودش یاد گرفتن است (نه آزار دادن)42- بی جهت کسی را سرزنش نمی کند43- ستمدیده را یاری می کند44- یاری کننده دین است45- سکوت اختیار می کند تا از لغزشها سالم بماند46- در روابط خود با مردم،انصاف را رعایت می کند47- نسبت به یتیمان،همچون پدر است48- زندگی را سخت نمی گیرد49- اگر از کسی دوری می کند از سر کبر و خود پسندی نیست50- بنابراین شایسته آن است که پیشوای نیکوکاران بعد از خویش قرار گیرد نوشته شده توسط : shabnam sobh نظرات ديگران [ نظر] قصه عشق! چهارشنبه 87 فروردین 28 ساعت 6:20 عصر در روزگارهای قدیم جزیره ای دورافتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایق هایشان کردند.اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست."ثروت، مرا هم با خود می بری؟" ثروت جواب داد:"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. "غرور لطفاً به من کمک کن." "نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی." پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد."غم لطفاً مرا با خود ببر.""آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.ناگهان صدایی شنید:" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت.عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:" چه کسی به من کمک کرد؟"دانش جواب داد: "او زمان بود.""زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: "چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند." نوشته شده توسط : sarina نظرات ديگران [ نظر] خدای من این جاست یکشنبه 86 اسفند 19 ساعت 4:58 عصر هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها. او صدای تکبیر ، بانگ خاموش مناجات مرا میشنود و پشیمانی عریان مرا میبیند. آری ، این جاست ، همین نزدیکی ها و چه زیبا می آموزد: مال ما نیست جهان وچه آسان می گوید: وقت موعود همه به سویش بر میگردیم. هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست شاید این گوشه ، نزدیک همین پنجره است و به دقت ما را مینگرد. او به هنگام اذان سهراب ، موقع خواندن شعر حافظ همه وقت همه جا در کنار من و توست او که با خشمش ، با حکمت بی پایانش مهر خود را به همه ارزانی می دارد. او که حتی به درخت در خزان می آموزد که به او تکیه ورزد نوشته شده توسط : neda نظرات ديگران [ نظر] Interview with god شنبه 86 بهمن 20 ساعت 6:17 عصر I dreamed I had an interview with god " so you would like to interview me? God asked "if you have the time " I said God smiled My time is eternity…. What question"s do you have in mind for me " what surprises you most about humankind" :God answered ….. .That they get bored with childhood, they rush to grow up. And they long to be children again .That they lose their health to make money .And then lose their money to restore their health " that by thinking anxiously about the future They forget the present .Such that they live in neither the present nor the future .That they live as if they will never die and die as though They had never lived.God"s hand took mine And we were silent for awhile :And then I asked ؟As a parent, what are some of life"s lessons You want your children to learn .To learn they cannot make anyone love them All they can do is let themselves be loved .To learn that it is not good to compare themselves to others .To learn to forgive by practicing forgiveness To learn that it only takes a few second to open pro found wounds in those they love. And it can take many years to heal them .To learn that a rich person is not one who has the most .But is one who needs the least To learn that there are people who love them dearly. But simply do not yet know how to express or show their feelings .To learn that two people can look at the same thing And see it differently .To learn that it is not enough that they forgive one another But they must also forgive themselves .Thank you for your time"s I said humbly .Is there anything else You"d like your children to know :God smiled an said Just know that I am here always نوشته شده توسط : neda نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : آیا می دانی مومن کیست؟قصه عشق!خدای من این جاستInterview with god[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
***پاییز طلائی***اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزارنوید شاهد : لوگوي دوستان من : : آرشيو يادداشت ها : I FOUND GOD TODAYTo friendsزندگی...کلاس فلسفه و توپمولانااز همه چیز دلپذیر ترخدادستان دعا کنندهسخنانی گرانبهااهدای عضوچهارشنبه سوری پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید آیا می دانی مومن کیست؟ یکشنبه 87 اردیبهشت 22 ساعت 6:4 عصر 1-هنگام تسلط و توانایی ،گذشت می کند2-رفتارش ملایم است3- شیوه زندگی و راه رفتنش آمیخته با فروتنی است4- حاضر است خود را به زحمت بیندازد تا دیگران در آسایش باشند5- در دوستی،خالص است6- در پیمان ،استوار است7- در داوریها ستم نمی ورزد و جانبداری نمی کند8- در بزنامه زندگی اقتصادی خود اندیشه و تدبیری نیکو دارد9- در نبودن اشخاص ،حقوق آنان را رعایت می کند10-عذر پذیر است11- بسیار بخشنده است بی آنکه اسرافگر باشد یا زیاده روی کند12- نسبت به درماندگان بسیار مهربان و دلسوز است13- در هر مشکلی میتوان به یاری او دل بست14- اگر از کسی خوبی دید ،از آن یاد می کند15- کسی را که با او مشورت می کند به راهی که خیر و صلاح میداند ،آشنا میسازد16- پرده کسی را نمی درد17- در اسرار مردم امین و امانتدار است18- از زورگویی ،دروغ و نادانی می پرهیزد19- دانش و شکیبایی را باهم بکار میبرد20- با دیگران با خلق و خوی خوش رفتار میکند21- نسبت به زیردستان خود سخت گیری و بدرفتاری نمی کند22- او را از کسالت و بی حالی دور می بینی23- از روش نیکوکارانی که پیش از اووجود داشته اند،پیروی می کند24- هیچ کار نیک را برای ریا و خودنمایی انجام نمی دهد25- هیچ اقدام خیری را از سر شرم وا نمی نهد26- نه متکبر و خودخواه است و نه حیله گر و مکار27- جز به راست ،سخن نمی گوید28- شکم پرستی ،او را به رسوایی نمی کشاند29- بخل نمی ورزد30- در کارهایش شتاب و عجله نمی کند31- پرخاشگر نیست32- با سخنان ناسزا کسی را نمی رنجاند33- نه عیبجوی مردم است و نه پشت سر آنان بدگویی می کند34- سست و سهل انگار نیست35- در اموری که به او مربوط نیست،دخالت نمی کند36- در سختی،سستی به او دست نمی دهد37- در آسایش،خود را فراموش نمی کند و مغرور نمی شود38- از یک سوراخ،دو بار گزیده نمی شود39- در هنگام بی نیازی،میانه روی را از دست نمی دهد40- در تنگدستی،عزت نفس خود را پاس می دارد41- اگر می پرسد،مقصودش یاد گرفتن است (نه آزار دادن)42- بی جهت کسی را سرزنش نمی کند43- ستمدیده را یاری می کند44- یاری کننده دین است45- سکوت اختیار می کند تا از لغزشها سالم بماند46- در روابط خود با مردم،انصاف را رعایت می کند47- نسبت به یتیمان،همچون پدر است48- زندگی را سخت نمی گیرد49- اگر از کسی دوری می کند از سر کبر و خود پسندی نیست50- بنابراین شایسته آن است که پیشوای نیکوکاران بعد از خویش قرار گیرد نوشته شده توسط : shabnam sobh نظرات ديگران [ نظر] قصه عشق! چهارشنبه 87 فروردین 28 ساعت 6:20 عصر در روزگارهای قدیم جزیره ای دورافتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایق هایشان کردند.اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست."ثروت، مرا هم با خود می بری؟" ثروت جواب داد:"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. "غرور لطفاً به من کمک کن." "نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی." پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد."غم لطفاً مرا با خود ببر.""آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.ناگهان صدایی شنید:" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت.عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:" چه کسی به من کمک کرد؟"دانش جواب داد: "او زمان بود.""زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: "چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند." نوشته شده توسط : sarina نظرات ديگران [ نظر] خدای من این جاست یکشنبه 86 اسفند 19 ساعت 4:58 عصر هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها. او صدای تکبیر ، بانگ خاموش مناجات مرا میشنود و پشیمانی عریان مرا میبیند. آری ، این جاست ، همین نزدیکی ها و چه زیبا می آموزد: مال ما نیست جهان وچه آسان می گوید: وقت موعود همه به سویش بر میگردیم. هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست شاید این گوشه ، نزدیک همین پنجره است و به دقت ما را مینگرد. او به هنگام اذان سهراب ، موقع خواندن شعر حافظ همه وقت همه جا در کنار من و توست او که با خشمش ، با حکمت بی پایانش مهر خود را به همه ارزانی می دارد. او که حتی به درخت در خزان می آموزد که به او تکیه ورزد نوشته شده توسط : neda نظرات ديگران [ نظر] Interview with god شنبه 86 بهمن 20 ساعت 6:17 عصر I dreamed I had an interview with god " so you would like to interview me? God asked "if you have the time " I said God smiled My time is eternity…. What question"s do you have in mind for me " what surprises you most about humankind" :God answered ….. .That they get bored with childhood, they rush to grow up. And they long to be children again .That they lose their health to make money .And then lose their money to restore their health " that by thinking anxiously about the future They forget the present .Such that they live in neither the present nor the future .That they live as if they will never die and die as though They had never lived.God"s hand took mine And we were silent for awhile :And then I asked ؟As a parent, what are some of life"s lessons You want your children to learn .To learn they cannot make anyone love them All they can do is let themselves be loved .To learn that it is not good to compare themselves to others .To learn to forgive by practicing forgiveness To learn that it only takes a few second to open pro found wounds in those they love. And it can take many years to heal them .To learn that a rich person is not one who has the most .But is one who needs the least To learn that there are people who love them dearly. But simply do not yet know how to express or show their feelings .To learn that two people can look at the same thing And see it differently .To learn that it is not enough that they forgive one another But they must also forgive themselves .Thank you for your time"s I said humbly .Is there anything else You"d like your children to know :God smiled an said Just know that I am here always نوشته شده توسط : neda نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : آیا می دانی مومن کیست؟قصه عشق!خدای من این جاستInterview with god[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها : I FOUND GOD TODAYTo friendsزندگی...کلاس فلسفه و توپمولانااز همه چیز دلپذیر ترخدادستان دعا کنندهسخنانی گرانبهااهدای عضوچهارشنبه سوری پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
I FOUND GOD TODAYTo friendsزندگی...کلاس فلسفه و توپمولانااز همه چیز دلپذیر ترخدادستان دعا کنندهسخنانی گرانبهااهدای عضوچهارشنبه سوری
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
آیا می دانی مومن کیست؟
1-هنگام تسلط و توانایی ،گذشت می کند2-رفتارش ملایم است3- شیوه زندگی و راه رفتنش آمیخته با فروتنی است4- حاضر است خود را به زحمت بیندازد تا دیگران در آسایش باشند5- در دوستی،خالص است6- در پیمان ،استوار است7- در داوریها ستم نمی ورزد و جانبداری نمی کند8- در بزنامه زندگی اقتصادی خود اندیشه و تدبیری نیکو دارد9- در نبودن اشخاص ،حقوق آنان را رعایت می کند10-عذر پذیر است11- بسیار بخشنده است بی آنکه اسرافگر باشد یا زیاده روی کند12- نسبت به درماندگان بسیار مهربان و دلسوز است13- در هر مشکلی میتوان به یاری او دل بست14- اگر از کسی خوبی دید ،از آن یاد می کند15- کسی را که با او مشورت می کند به راهی که خیر و صلاح میداند ،آشنا میسازد16- پرده کسی را نمی درد17- در اسرار مردم امین و امانتدار است18- از زورگویی ،دروغ و نادانی می پرهیزد19- دانش و شکیبایی را باهم بکار میبرد20- با دیگران با خلق و خوی خوش رفتار میکند21- نسبت به زیردستان خود سخت گیری و بدرفتاری نمی کند22- او را از کسالت و بی حالی دور می بینی23- از روش نیکوکارانی که پیش از اووجود داشته اند،پیروی می کند24- هیچ کار نیک را برای ریا و خودنمایی انجام نمی دهد25- هیچ اقدام خیری را از سر شرم وا نمی نهد26- نه متکبر و خودخواه است و نه حیله گر و مکار27- جز به راست ،سخن نمی گوید28- شکم پرستی ،او را به رسوایی نمی کشاند29- بخل نمی ورزد30- در کارهایش شتاب و عجله نمی کند31- پرخاشگر نیست32- با سخنان ناسزا کسی را نمی رنجاند33- نه عیبجوی مردم است و نه پشت سر آنان بدگویی می کند34- سست و سهل انگار نیست35- در اموری که به او مربوط نیست،دخالت نمی کند36- در سختی،سستی به او دست نمی دهد37- در آسایش،خود را فراموش نمی کند و مغرور نمی شود38- از یک سوراخ،دو بار گزیده نمی شود39- در هنگام بی نیازی،میانه روی را از دست نمی دهد40- در تنگدستی،عزت نفس خود را پاس می دارد41- اگر می پرسد،مقصودش یاد گرفتن است (نه آزار دادن)42- بی جهت کسی را سرزنش نمی کند43- ستمدیده را یاری می کند44- یاری کننده دین است45- سکوت اختیار می کند تا از لغزشها سالم بماند46- در روابط خود با مردم،انصاف را رعایت می کند47- نسبت به یتیمان،همچون پدر است48- زندگی را سخت نمی گیرد49- اگر از کسی دوری می کند از سر کبر و خود پسندی نیست50- بنابراین شایسته آن است که پیشوای نیکوکاران بعد از خویش قرار گیرد
نوشته شده توسط : shabnam sobh
نظرات ديگران [ نظر]
قصه عشق!
در روزگارهای قدیم جزیره ای دورافتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایق هایشان کردند.اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست."ثروت، مرا هم با خود می بری؟" ثروت جواب داد:"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. "غرور لطفاً به من کمک کن." "نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی." پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد."غم لطفاً مرا با خود ببر.""آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.ناگهان صدایی شنید:" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت.عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:" چه کسی به من کمک کرد؟"دانش جواب داد: "او زمان بود.""زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: "چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند."
نوشته شده توسط : sarina
خدای من این جاست
هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها.
او صدای تکبیر ، بانگ خاموش مناجات مرا میشنود
و پشیمانی عریان مرا میبیند.
آری ، این جاست ، همین نزدیکی ها
و چه زیبا می آموزد:
مال ما نیست جهان
وچه آسان می گوید:
وقت موعود همه به سویش بر میگردیم.
هرگز شک نکنید که خدای من اینجاست
شاید این گوشه ، نزدیک همین پنجره است
و به دقت ما را مینگرد.
او به هنگام اذان سهراب ، موقع خواندن شعر حافظ
همه وقت همه جا در کنار من و توست
او که با خشمش ، با حکمت بی پایانش
مهر خود را به همه ارزانی می دارد.
او که حتی به درخت
در خزان می آموزد که به او تکیه ورزد
نوشته شده توسط : neda
Interview with god
I dreamed I had an interview with god " so you would like to interview me? God asked "if you have the time " I said God smiled My time is eternity…. What question"s do you have in mind for me " what surprises you most about humankind" :God answered ….. .That they get bored with childhood, they rush to grow up. And they long to be children again .That they lose their health to make money
.And then lose their money to restore their health " that by thinking anxiously about the future They forget the present .Such that they live in neither the present nor the future .That they live as if they will never die and die as though They had never lived.God"s hand took mine And we were silent for awhile :And then I asked ؟As a parent, what are some of life"s lessons You want your children to learn .To learn they cannot make anyone love them All they can do is let themselves be loved .To learn that it is not good to compare themselves to others .To learn to forgive by practicing forgiveness To learn that it only takes a few second to open pro found wounds in those they love. And it can take many years to heal them .To learn that a rich person is not one who has the most .But is one who needs the least To learn that there are people who love them dearly. But simply do not yet know how to express or show their feelings .To learn that two people can look at the same thing And see it differently .To learn that it is not enough that they forgive one another But they must also forgive themselves .Thank you for your time"s I said humbly .Is there anything else You"d like your children to know :God smiled an said Just know that I am here always
آیا می دانی مومن کیست؟قصه عشق!خدای من این جاستInterview with god[عناوین آرشیوشده]